Quantcast
Channel: @درد و دل های ی پسر...
Viewing all 157 articles
Browse latest View live

اعهه

$
0
0

خستم...

:(

داره حالم به هم میخوره از این زندگی..


برگشتم خوابگاه...

$
0
0

سلام...

امروز برگشتم از خونه...

 

پدر بزرگ .عمو .زن عمو اومدن..یه شام دادیم و اونا هم یه نهار..

ی کم خسته ام..

دختر عموم با شوهرش میومدن منم رسوندن ..اتوبان امام علی پیاده شدم اونا رفتن و منم اومدم خوابگا...

 

حرف خیلی دارم برا گفتن..

خیلیییییییی....حال داشتم اخر شب میام ...نشد این هفته هروقت وقت کردم...

 

+درسا جمع شدن روهمیول  

کمکم کنین :(

$
0
0

سلاااام ...

خوبین همه؟ 

امیدوارم همه شاد وسرخوش سخخختت مشغول زندگی باشن

چهارشنبه صبح کلاس مخابراتو رفتم و 10 از دانشگا خارج شدم و کل کلاسای بعدظهرتا ساعت5 از جمله کنترل خطی..اقتصادمهندسی و آزالک2 رو پیچوندمعینک

البته هدف دار :)

با یکی از بچه ها راهیی مصلی شدیم 11 رسیدیم..

داخل که شدیم از ورودی تا شبستان فرش قرمز پهن کرده بودن..اصن سرخوش شدیم شدییییدنیشخند انگار ما هم مثلا صاحب چنتا شرکتیم الان اومدیم نمایشگااا از خود راضی

خلاصه داخل شدیم و دو ساعتی گشتیم...از چنتا غرفه برا چینی ها هم دیدن کردیم ..با این دوستم خواستینم بریم یه کم با اینا اینگلیش حرف بزنیم من که یکی دو جمله گفتم افتادم به تته پته اصن انگار هیچی بلد نبودم خخخخ بعدش کلی به هم خندیدیم 

اما عالی بود....خیلی مفید بود برام..حتی مفید تر از حضور در کلاس کنترل خطیی :))

خلاصه اون برگشت خوابگا و منم رفتم خونه عمومینا تا رسیدم با اونا راه افتادیم  شهرستان..

شب رسیدیم..فرداش رفتن از فرودگا حاجیارو اووردن..اون یکی دو روز هم همش با مهمون بازی وسلام علیک علیک سلااام  واز این حرفا گذشت...

شب اخر هم خونواده پسرعموم همون که گفته بودم ستوان دوئه رفته بودن عروسی بهم گف شب بیا خونمون..منم رفتم و شبو تا 1 همش حرف زدیم...از زندگی...دنیا...پول...کار...ازدواج!

هر دومون به یه نتیجه رسیدیم...خیلی زوده!...من چندماه دیگه میشم23 سال..پسر عمو هم 24 ساله...برا من که خیلی زوده قبول دارمنیشخند

اما خب...دیگه حرفش کم کم داره پیش میاد دیگههههه....

نتیجه اش مهمه که....هیچکدوممون دیگه انچنان شوقی برا ازدواج نداشتیم!

نمیدونم چرا...اما یه جور تکراری شده این کارا...نمیدونم یه حس عادی شدن داره..

زن بگیری خونه بسازی و حالا شروع کنی به پر کردن این خونه...از یخچال بگییر تا گاز قابلمه وفرش و  و  و .... خیلی حوصله میخاد خداییش...

از یه طرف هم مسئولیت پذیری خیلی سخته...خیلی سخت شده!

تاااازه...انتخاب از همه مهتر...خیلیی سخت بود به نظرمون...شوخی بردار نیس!

 

درنتیجه ازدواج موکول شد به بعد 30 خنده

 

تازه یه بار اینجا پرسیدم به نظر شما ادم اگه ازدواج کنه مشکل تنهایی و کلا غم وغصه خوردنش حل میشه؟ یکی پاسخ قشنگی داد گفت خیلی از این مشکلا با ازدواج بدتر هم میشن...

من به این حرفش خیلی فکر کردم...اره...درست میگه...مثلا من نصف غم وغصه خوردنام..فکر وخیالام مربوط به مثلا تنهایی و کلا پاسخ به احساسات وجودمه نصف دیگش مربوطبه چیزایی هس که میخوام بهشون برسم ونرسیدم! مث همین داشتن شرکت و...پس تنها با ازدواج کردن مشکل من اصلا حل نمیشه!...

درسته که هرچه زودتر باشه بهتره ..زودتر ادم به ارامش میرسه اما اون انرژی و وقتی که برا خونه باید بذاری خیلی زیاده...و باید از خیلی از کارات بزنی ...مادی تر فکر کنی...به فکر نون خریدن باشی!....

فعلا موضوع ازدواج تعطیل شد تو ذهنمون ....

خب حالا میخوام بگم دارم این روزا چیکار میکنم..

برای رسیدن به پول کثیف و خریدن یه شاسی بلننننیشخند خیلی فکرا به سرم زده تا حالا...چ کارایی که نکردم...چه درهایی رو که نزدم...

راه هایی رو که رفتم اگه بشمارم بالای 10 تا میشن که خوشبختانه همش با شکست مواجهه شدنعینک خواهش میکنم تشویق لازم نیسچشمک

فقط چیزایی که الان دنبالشم رو میگم...

نمیدونم ..شاید قبلنم گفته باشم..تابستون تصمیم گرفتم یه شرکت بزنم تو شهرمون..

شرکت چی؟

یه شرکت فنی مهندسی..

که آیتم های خدماتیش اینان :

-تاسیسات ساختمان از جمله برق کشی ساختمان نصب لوله های آب

-نصب دوربین مدار بسته

-نصب دزدگیر اماکن

-نصب اعلان حریق

-نصب آیفون تصویری

-نصبب درب های ریموت دار...درب های شیشه ای...کرکره برقی... 

-نورپردازی ساختمان

-نصب کولر اسپیلت

و دیگه باز هر چی شد :))

خب اینارو چنتاشو خودم بلد بودم..چنتاشو بابا بلده ..چنتاشم یه موسسه پیدا کردم اینجا که بیام کلاساش..

اولین روی که اومدم تهران رفتم موسسه! صحبت کردم..هزینش 600 بود..گفتم من از اعضای انجمن برق دانشگام اگه یه سری ثبت نام کنم بیارم بهم تخفیف میدین گف به اونا بیس درصد به تو برا هر نفر 10 درصد پورسانت...

این عالی بود...

افتادم دنبالش ..کلی اطلاعیه چاپ کردم و اووردم از طرف انجمن نصب کردم دانشگا...

حدود 7-8 نفر ثبت نام کردن بالاخره :) اونا رو فرستادم سر کلاس با 20 درصد تخفیف اما هنوز خودم نتونستم برم خخخخخخ

چون کلاساش 5شنبه هاس..و منم هفته پیش که رفتم شمال و این هفته هم رفتم خونه... نشد! حالا منتظر دوره بعدیشم برم بثبتنامم

 

اونروزی داشتم میومدم ماشینو کش رفتم نیشخند و رفتم اول بنزین زدم و افتادم کوچه و خیابون گردی...

تقریبا سه چهارتا مغازه دیدم که از این کارا میکنن...ی کم سرد شدم اون روز...

اما اونا کامل نبودن هیچکدوم..مثلا هر کدوم یکی دوتا از مهارتای بالا...

نمیدونم...نمیدونم اخر این چی میشه... اما دلم خوشه که آخرش شکست نیس...نمیدونم چرا...ناراحت

اماااااااااااااااا...

یه فکری که بیشتر مشغولم کرده اینه که اینا خیلی کارای بازاری و خورده کاری ان...

و اون فکر اینه که برم با تعمیر وکالیبراسیون و نگهداری تجهیزات پزشکی و بیمارستانی اشنا بشم...هنوز در حد فکره...از شغلش خوشم میاد ...زیاد نمیتونن نفوذ کنن تو این شغل..برعکس اون کارهای قبلی...

خلاصه...پیگیر این شدم...نتو شخم زدم و یه چنتا موسسه پیدا کردم که اینارو اموزش میدن با قیمت ی کم خیلی :)

خلاااصه برآن شدم که برم تو یه بیمارستانپیش یکی کارکنم یاد بگیرم!

و از آن جهت که کلا پارتی  و دوست وآشنا مث نقل ونبات ریختهههه فعلا  کاری نتونستم بکنم...

البته دیروز که با شوهردختر عموم می حرفیدیم تو ماشین اون گف یه دوست داره تو این کاره ...حالا قراره یه صحبتی کنه با اون...

نمیدونم....کاش  ...میشد...

 

+خلاصه فعلا هیچم! هییییچ!..... حس بدیه...

یه نفر حرفای قشنگی زد اینجا برام تو چنتا پست قبلی...

من باید فعلا بی رحمانه روی خیلی چیزا خط بکشم!

حالا تازه رسیدیم سر تیتر این پستنیشخند کمکم کنین!

حرفاتون برام مهمه...اگه میتونین و دوس داشتین...بگین نظراتتونو

مهمه که نیم ساعته دارم اینارو مینویسم...خواهشا...ناراحت

 

قصد دارم تلگرامم حذف کنم... 

 و این ینی فراموش کردن اون...

میخوام سطح انتظاراتمو بیارم پایین ...

خیلی دارم به خودم ضربه میزنم...

تو اتاق بیشتر بچه ها دیوونه بازی درمیارن ومیخندن و من فقط تو بیس درصد کاراشون هستم ...بقیه اش تو خودمم!

حس میکنم دارم نابود میشم!....

بخاطر فکر و خیال...

من کمتر از همه این بچه های تو اتاق میخوابم ! ینی اصن خوابم نمیاد که بخوابم ..اما اینا با خیال راحت میخوابن!  تا سرشونو میذارن رو بالش خروپفشون بلند میشه..

اما من بایست حتما یه یه ساعتی قبل خوابیدن و بعد بیدار شدن فکرامو تو سرم تجزیه وتحلیل بکنم ...به صدتا چیز فکر کنم و بخوابم...چرا آخه...

 

حرف آخر وتمام...

میخوام بهش بگم!

بهش بگم که چندساله فکرمو مشغول خودت کردی..با وجود اینکه میدونم مال من نیستی!

با وجود اینکه میدونم این اصلا عقلی نیس...

نمیخوام باهاش رابطه داشته باشم...نمیخوام خواهش کنم دوسم داشته باه...نمیخوام ازش درخواست ازدواج کنم! چون میدونم این ازدواج اگرهم اون بخواد اصلا عقلانی نیس..

 

 

فقط میخوام بدونه که یکی هس که چقد دوسش داشت...چقدشبا با فکر اون خوابید...چقد ادمای دیگه..اطرفیانش بی اهمیت شدن براش..چقد حسرت دیدنشو کشید... چقد لذت برد از فکر وخیالای داشتن اون...

چقد واسه خودش رویا ساخت....

 

نمیتونم بذارم آخرش هیچی بشه...

میخوام دلمو بزنم به دریا و همه حرفای دلمو..همه اتفاقا..همه کارامو بهش بگم...

فقط میخوام خودم به ارامش برسم!

نمیخوام به دستش بیارم...

حرفامو بزنم و تلگراو حذف کنم... جدا شم از دنیای مجازی...

بیام و خودمو بسازم...

بیام و بشم اونی که واقعا هستم..

و تلاش کنم برا اونی که میخوام بشم...

 

فقط موندم نتیجه اش چی میشه اگه حرفامو بزنم..

از یه طرف میترسم... میترسم بچگی کنه و بره به زنداییی یا به خونوادش بگه ..و وانوقت همه اعتماد زنداییمو بهم از دست بدم...بشم نمکخوری که نمکدونو شکسته...

به نظر شما یه دختر 17 ساله همچین کاری میکنه ؟

 

چیکار کنم ب نظرتون؟

 

تا فردا ج بدین...ناراحت

 

(بدون عنوان)

$
0
0

+مامانمو امروز بردن بیمارستان.. ناراحت خدا کنه  دادش کوچولو هم صحیح وسالم ب دنیا بیاد ... وای مامااااااااانننن

گریه

+دیروز یکی از دخترای ترم بالای کلاسمون ازدواج کرده بود یه جعبه شیرینی اوورد کلاس از خود راضی کلی براش دست زدیییمنیشخند شیرینی رو هم که جاتون خالی ..

 

+دیشب کلی وقت گذاشتم و یه چیزی نوشتم که براش بفرستم..اما... فعلا نمیدونم چ کنم..

یه احتمال 50 50 هم میدم که اونم شماره منو داره...نمیدونم..گاهی وقتا از عکس نوشته هایی که تو پروفایلش میزاره یه چیزایی برداشت میکنم...

حس میکنم ...

 

اره ..دوستی که کامنت داد درست میگه...برم بگم اونم خوب نیس..اص

 

انگار سکوت تنها راهه..

اخرین شب

$
0
0

تموم شد...

الان حذف کردم همه چیرو...

 

خداااااااااااااااااااا

دل شکسته

کمکم کن..

 

 

+ممنون بخاطر حرفاتون..

 

 

 

+راستی داداشی ب دنیا اومد ..لبخند

مرسی از همه :)

$
0
0

سلام

خوبین شما ؟

ببخشید نتونستم ج کامنت هارو بدم..اما تک تک شون رو چند بار خوندم..واقعا ممنونم...

واقعا برام مفید بودن...هیچ معلوم نبود عاقبت کارم چی میشد..

خیلی چیزا یاد گرفتم...

از کل دنیای مجازی دیگه فقط اینجا رو دارم... و از کل دنیا فقط اینجا برای دلمه...قلب

 

 +ببخشید دیگه این مدت همش اینجا فاز غمگین بود..

قول داده بودم یه عکس از ویو پنجره اتاقمون براتون بذارم...بفرمایین :)

+ دیرو عصری هم از اینجا پاشدیم رفتیم سینما چارسو برا دیدن فیلم محمد رسول ا..

خیلی خوش گذشت .. جاتون خالی..سینماش که حرف نداش..فیلم هم خیلی خوب بوود ...اما خب اونطوری که باید می بود..نبود..دیالوگاش خیلی کم بود..اکثرا موسیقی و... 

 

واقعا خدااا کیه؟ 

.واقعا خدا خداس... و ما بنده !

چقدر زمان داره میگذره..چه نسل هایی اومدن و رفتن و تاریخ هر نسلی رو که میخونی مخت سوت میکشه از عظمت خدا..از کارای خدا... از دوس داشتن بنده هاش..

کافیه ادم تاریخ بخونه ..

یه برنامه نوشته بودم بهتون دادم؟ 

اگه ندادم اینو دان کنین و حتما بخونین ...ینی آدم لذت میبره از دوران بنی اسرائیل و کارهای خدا...

دانلود اپلیکیشن

+راستی اینم یه عکس از چارسو...

+اینم یه عکس برا تنوع از امروز که کلا پشت میز بودم حتی موقع ناهار خوردن و هم اتاقیام کلی بهم خندیدن...

+ نتونستم برم خونه..ایشاا.. هفته بعد میرم برا عاشورا...

+فردا کلاسای بیرون شروع میشه...باید برم میدون انقلاب..

+باید یه روز یه سر هم برم جهاد دانشگاهی دانشگا علوم پزشکی..

 

+فرا رسیدن ماه حسین (ع) تسلیت ... التماس دعا تو این روزا...

شبنوشت

$
0
0

سلام لبخند

 

خوبین خوشین سلامتییین؟

 

پنجشنبه اولین جلسه دوربین مدار بسته رو رفتم ...

جمعه هم با درسا تموم شد...عصرش هم زندایی زنگ زد گفت بیا خونمون بریم بگردیم که نرفتم..چون همش تمرین داشتم که شنبه بایست تحویل میدادم..

شنبه هم گذشت...

امروزم تا ظهر دانشگا بودم و بعدظهر دوباره رفتم بیرون کلاس...

که یه ساعت پیش برگشتم..همه جا تاریک شده بود..خونه ها ..نورپردازیای ساختمونا..چراغ خطر ماشیناانیشخند... همه چی قشنگ بود...

همه چی ....هوا بخاطر بارون دیروز عالیی بود..قلب.قلب

 

+دیروز خیلی بارون بارید اینجا...خیلی لحظه های قشنگی بودن..

 

+خوش بحال کسایی که دارن تو این منطقه زندگیی میکنن! و خوشبحال ما که یه فرصتی پیدا کردیم اینجا سکونت یافتیم...اصن آرامش..آسایش..سکوت...همه چی هس..همه جا تروتمیز..همه ماشینا کوچه ها..خونه هاا.. قشنگ...

+بچه ها هر شب از هیئت محمود کریمی چیذر گرفته تا دانشگا امام صادق رو رفتن تو این چند روزه...من جایی نرفتم...ینی ...نمیدونم... حسش نیس...

البته واقعا وقت هم ندارم...

الان خسته و دربه داغووووون رسیدم..از صبح سرپا بودم...فردا هم کوئیز دارم..گریهگریهگریه

حالا چطور میشه درس خوند...و هیئت هم رف؟!؟!

خب توجیه تموم شدنیشخند

+سر راه امروز وارد یه تعمیر دستگاه های دندون پزشکی شدم..کلی با هم حرف زد..گف حداقل یکی دوسال بایست پیش یکی کار کنی..از کلاس رفتن چیزی دستگیرت نمیشه...

کاش یه دوست دکتر داشتم کمکم میکردناراحت

نمیدونم دستگاه های جنرال بیمارستان اونا چطوریه...

 

+ روزها میگذرند.... خدارو شکر...

 

+چشاام به زور داره وااا میشهههه

برم یه چایی بذارم تا یه کم خستگی و خواب آلودگی بپرهچشمک

 

+همه نظرات چه عمومی چه خصوصی به دستم میرسه 

همه رو میخونم 

ممنونم که شما هستین...

ممنونم که کمکم میکنین...

واقعا شرمنده ام که نمیتونم جواب بدم..

اما این لطف های شما ته نشین میشن تو دلم اصن شدیییید بغل

 

شبنوشت...

$
0
0

 

+اگه استادمون راه بیاد فردا عصر  احتمالا برم خونه ...

 

 ای خدااااااااااااااااااااا 

این آبجی من بود اینقده تو بغلم فشارش میدادممممم اینقده ماچش میکردم

عصبانی شه از دستم و اخم کنه براااام نیشخند

چرا اخه من خواهر ندارممممگریه

کاش من فقط دختر داشته باشمممعصبانی

 

 

+فعلا شب خوش...


گاهی باید بی رحم بود…نه با دوست نه با دشمن بلکه با خودت و چه بزرگت میکند آن سیلی محکمی که به خودت میزنی…..

 

 


شبنوشت

$
0
0

سلام...

امیدوارم همه خوب باشن ..

 

+سه شنبه شیش عصر راهیی ترمینال شدم ویازده خونه بودم لبخند

آخ...برادر کوچولو موچولو رو برا اولین بار دیدم چ حالی داد خوشمزه

 

اما خب در طول این سه روز کل تایم شب وروزمو قاطی کرد این وروجک شبا همش گریه اول صبح هم همش گریه...کللا خواب تعطیل بود خمیازه

 

+همش خونه بودم این چندروزو...میشه گف کلا یک ساعت رفتم عزاداری..ناراحت

الانم شام غریبانه....همه .... من.....گریه

دایینا یه ساعت پیش پیاده ام کردن رفتن..هیچکدوم از هم اتاقیام نیومدن..شامم که نداشتم..دایی وزندایی خواستن یه چیز بگیریم بخوریم همگی اما کل پاسدارانو زیر رو کردیم همه فست فودا بسته بود

در نتیجه الان مننننننن منننن   سیب زمینی آب پز گذاشتم خجالت

عاقا نخندیناااا آخه تو یخچال هیچی نداریمممخنثی

با نمک خالی خالی خوردن میچسبه لبخند

+عاقا این چندروزی که من مامانو دیدم ...به خدا زنا هیچ گناهی ندارن...با این سختی که دارن بچه رو بزرگ میکنن  واقعاااا بهشت جای پای مادران است...

(البته اگه ...) 

 

+فردا هشت صبح مخابرات1 دارم....کلی هم پروژه متلب دارم برا سه شنبه..

 

+کمی تا قسمتی سرما خوردم نگران هوای شهرمون سرد بود..

 

+دارم خودمو از همه چیزو از همه کس پنهان میکنم...نمیدونم چرا...

دوس دارم....

شبنوشت

$
0
0

+امشب شب سختی بود...

تنها تو یه اتاق 20-30 متری...

جداشدن از خونوداده..

حس درسخوندن نداشتن...

خسسته..

 

 

 

واقعااا.....تن ها...

 

..یکی از هزار شبای سخت خوابگا...نگراننگران

شبنوشت :)

$
0
0

سلام ...

امیدوارم حال همه خوب باشه 

سخت ترین روز هفته ..ینی امروزم تموم شد ...

فردا میرم 15 خرداد  ! ...

پس فردا دوباره کلاس باید برم میدون انقلاب..

دیشب تا 1 شب مشغول پروژه متلب بودم...بالاخره تموم شداوه

اینم ی عکس از دیشب که همه خواب بودن و من زیر نور چراغ مهتابی مشغول بودم..

 

امروزم که آز الک داشتیم..

و نمیشه من برم آزمایشگا و با مقاومتها و ال ای دی ها بازی نکنم نیشخند

اصصصن خیلی حال میده :))

-اینا هم چنتا عکس از امروز...

 

تا 8 شب تو آزمایشگا بودیم... ینی نتیجه نمیگرفتیم از مدارخمیازه

ینی له و لورده  رسیدم خوابگا و یه ساعت طول کشید که رفرش شم..بامن حرف نزنآخ

 

- از یکی دوهفته بعد میانترما شروع میشه گریه

ینی کارمون ساختس...یکی دوتا استاد این ترم برامون برنامه چیدن اصن اساسییی

قصد دارن کامل بچزوننمون....

 

- اینم یه عکس از پنجره کلاس که آرزو دارم ی روز سوارش شم.. !!!خخخخ

.. یه اسپرتیج که داره بهت چشمک میزنهابرو

 

خیلی شب نوشت:)

$
0
0

سلاامخمیازه

در 3 و 40 دقیقه بامداد به صورت افقی و نا امید ! میخوام پاشم برم بخوابم

راستش درس کنترلمون گفته بود هر کی بتونه برنامه روش روثو بنویسه نمره مثبت داره

منم جوگیر شدم گفتم بذا اپلیکیشنشو بنویسم بدم براش کیف کنه

الان بعد 4.5 ساعت تلاش .... نشد..گریه

اصن ضد حال شدید....

-البته یه کدی تو متلب آخرش پیدا کردم فرستادم براش اما برنامه اش یه چیز دیگه میشد اگههه میشد....

 

- همه خوابن....ناراحت

 

 

-هی...

اخر شب هم بایس با اهنگ محمد علی زاده خوابید...

 

فکرشم نکن....

 دوباره با خیالت عاشقم نکن

تو مال من نمیشی دلخوشم نکن،فکرشم نکن

منتظر نباش ، اگرچه غرق دل تو اشک و گریه هاش

نمیذارم بیاد به گوش تو صداش ، منتظر نباش....

 

 

 

شب ..سکوت..تنهایی ..هجوم درس..خستگی...نگران...

 

شب نوشت..

$
0
0

-دیشب خیلی دیر خوابیدم! خیلییی...

-اصن خوب نیس شب زنده داری...اما مجبور بودم..

-امروزم بعدظهر اولش ی سر رفتم میدون جمهوری به یه موسسه ای قرار بود برم..از اونجا هم رفتم سرکلاسام... این جلسه کابل کشی و... کار کردیم...

 

-برگشتنی هوا تاریک شده بود ..از بی ار تی پیاده شدم و تا خوابگا یه ربعی رو پیاده اومدم

ینی برج های نورپردازی شده و خوشگل خوشگل...

اکثر ماشینایی که از کنارت رد میشن بالای 100 تومن..

نم نم شروع کرده داره بارون میزنه...

تو هم که داری قدم زنان میای...

اصن این حس زیباترین حس دنیاس..

-غمگینترین حس دنیاس..نگران

-بخدا چش ادم پر اشک میشه...

نمیدونم چرا اخه من اینطوریم...ناراحت

 

-بعدش وارد اتاق میشی میبینی هم اتاقیات نشستن تو اتاق دارن کلیپ های دابس مش رو نگا میکنن!!....

اخه چرا من مث اونا نیستم../!چرا نمیتونم الکی خوش باشم؟ چرا نمیتونم از وضعیت حالم راضی باشم و امیدوارانه به اینده نگا کنم و خوش باشم و همش بخندم//

نمیگم همش تو خودمااا اما نسبت ب بقیه نمیدونم چرا زیادی سخت میگیرم همه چیو..

 

-ی چیزی میخوام بگم...

با وجود این که شب و روز تلاش میکنم..درسارو  تا مرز معدل الف شدن میخونم و هستم خدارو شکر..همش دنبال کار و پیشرفتم..زندگی رو ساده نگرفتم..تقریبا وضعیتم از هر لحاظ دانشگا/ رشته / شغل / بیمه !/ سطح علمی / خانواده / سالمی و هزار تا نعمتی که خدا داده بهم عالیه 

اما نمیدونم چرا اینا تا اونقدری که میخوام راضیم نمیکنه...

تقریبا همه چی کم کم داره برام بی معنی میشه!

زندگی..کار! خونه! درس! مقاله! مدرک! دانشگا!درس! اپلای! دیگران! 

دنیا...

همش منتظر یه چیز جدیدم! منتظر تغیییرم! منتظر آدمای جدیدم...محیط جدیدم!

انگار از همه چی سیر شدم !...

 

هیچوقت نشد واقعا از وضعیت حالم راضی باشم..

همش میگم نه ! این که چیزی نیس! بالاتر...چرا من بالاتر نیستم!

خیلی تاحالا ضربه خوردم از این عادت بدم ..خیلی هم تلاش کردم این رفتار نسبتا بدمو ترک کنم...اما نشده...

 واغعاااااااا نمیدونم چرا اینجوریم 

 

 

+الانم داره بارون میباره...بارون خیلیییییییییی عاشقونس...مملو از احساساتههههخوشمزه

 

خدایا این احساساتی که تو ب ما آدما دادی زیباتر از کل دنیاته! 

آخرهفته ..البته اول هفته 2 بامداد :)

$
0
0

- امروزم تموم شد.... همش مشغول خوندن مخابرات و الک بودم..

 

-آخرش بعد دو سه سال زندگی خوابگاهی لو رفتم ! 

یکی از بچه های خوابگا (دوستام ) فهمید که من....قلقلکی امخنثی 

دیوونه اینقد قلقلکم داد ک نفسم بند اومد..هم اتاقیامم که همش میخندیدن بهم ..حتی فیلمم گرفتن بیشورااخجالتاوه

 

-امشب برا سومین بار! نشستم وفیلم Evim Sensin رو دیدم....

هرچقد میبینم سیر نمیشمقلب

 

نهایت احساسه این فیلم...

خوشم میاد از غرور اسکندر! مرد باید یه همچین آدمی باشه...

خوشم میاد از لطافت لیلا...زن باید همچین آدمی باشه...

 

هفته خوبی رو شروع کنید...

بامداد3

$
0
0

-چون خیلی خسته بودم بعدظهر 3 ساعت خوابیدم! درنتیجه باز سیستم ب هم ریخت و الان مجبورم بیدار باشم...

البته تا یه ساعت پیش کل اتاق بیدار بودناااا و بحث داغ بود شدیییید!

بذا از ظهر شروع کنم

دانشگا یه سری کلاسای مشاوره ازدواج گذاشته نهارو خوردیم و همگی مث بچه ابتدایی های سرب زیر اروم اروم رفتیم طرف کلاسا خخخ

عاقا دلمم براتون بگه امروز اینقده که خندیدیدیم مااا کل سلول های فکم الان داره درد میکنه..

 

-استاده یکی از مشاورانی بود که تو تلویزیون هم هر هفته برنامه داره عاقا شروع کرد کم کم جمعیت کلاس رفت بالا نصف دختر شدیم نصف پسر ...

حالا نمیگم درباره چیا صحبت کردن و چقد خندیدیم اما واقعا حرفای قشنگی میزد..

ازدواج همینطور الکی نیس که از یکی خوشت اومد بری و مزدوج شی :)) عاقا بعد یه سال تازه میفهمی چ کار کردییی...

چیز جالبی هم که گف این بود که میگف اگه از یه دختر خوشتون اومد لازم نیس برین شمارشو گیر بیارین و یا مخشو! بزنین و دوست دختر بگیرین! میگف میرین بهش میگین من از شما خوشم اومده و دوس دارم برا ازدواج بیشتر باهاتون اشنا شم..با شخصیتتون با رفتارهاتون و اخلاقتون و! دختره باید بره به خونوادش بگه فلان کسی هس و ینی خونواده دختره در جریان باشن و یه مدت با هم برین رستورانی کافه ای چیزی البته با کلی شرط وشروطی که میگف مثلا تصادف فیزیکی  کاملا ممنوع و...

(اصن مشاورا خیلی رک حرف میزننا نه؟ خخخخ همه چیو میگف روم نمیشه بگم..)

 بعدش اگه به هم خوردین تازه خانواد ها وارد عمل شن و خواستگاری و...

حالا بقیشم هفته بعد رفتیم میگم بهتون..

 

- چرا من تاحالا نرفتم پیش ی مشاور و حرفای دلمو بگم که چرا من اینطوری ام/؟!!1 همین حرفایی که اینجا زدم... شاید برم!

 

-البته امشب بعد شام حدود دوساعتی این جلسه و محتواشو با هم اتاقیا تحلیل و بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که نمیشه بابا...کدوم خانواده ای حاضر میشه دخترشو بذاره برن با ی پسره بیرون . معلوومم نیس که اخرش چی میشه...

 

من تو عمرم ی بارم کافه نرفتم خخخ بعد با طرف برم ک چی مثلن خخخ انوقت اون من نیستم! یکی دیگس که داره ادا درمیار اونجا برای جذب هرچه بیشتر طرف و هرچه بهتر نشون دادن خودم... وبالعکس

 

دکتر فکر کرده اینجا کالیفرنیاس..

-بدبختی اینه که امروز بعد جلسه که داشتیم برمیگشتیم خوابگا که ما سه نفر بدیم ..یهو سه تا دختر جلومون سبز شد کاملا....پایه....ینی کامل منتظر ما بودن که یه حرکتی حرفی و...

دوستام که واقعا میخواستن برن طرفشون اما من همون غرورم اجازه نداد گفتم من نمیام اونا هم دیگه از من خجالت کشیدن نرفتن..

-کلی هم اومدن تو خوابگا دعوام کردن

 

-حالاااااااااااااااااااااااا امشب یه همکلاسی شیرازی داریم اون اومد اتاقمون دید بحث داغه ازدواجه  آقا گفت چه مورد هایی داره و چه کارایی کرده!! اصن دهن همه مونو یه ساعتی بازگذاشت با کاراش

یه دختره دانشجوی دندانپزشکی..باباش بازنشسته آ.پ مادرش معلم سه تا برادر که یکیش رفته خارج

تازه تک دختر خخخخ چیکارا کرده و مشاوره های ک بهمون داد...

 ب خدا ینی خندیدیماااااااا جاتون خالی کاش صدامونو ضبط میکردم میذاشتم اینجا 

هی...  بچه شهرستانیایی که اینجا جمع شدیم دور هم هر کدوم از هر شهری.. واقعا...خوشمیگذره...

-حالا یه ساعتی هم اومده به من مشاوره داده که از کجا شروع کن پررو باش وگرنه نمیتونی و یکی رو خونواده بهت تحمیل میکنه و... خخخخخخخخ عجب ...

-نمدونم چمون شده از شروع ترم همش داریم درباره ازدواج حرف میزنیم هممون

قبلنا اینطور نبودیما!!..

البته خب...کم هم نیستیم...یه ماه دیگه من میشم 23 سال...

باید از الان ب فکرش بود...

آخ ک چقد غر زدم..

برم بخوابم..8 صب کلاس دارم! 

 


shabnevesht

$
0
0

-امروز هوا بس ناجوانمردانه سرد بود :)

البته من کلا آدم سرمایی ام 

-صب ک منتظر اتوبوس بودیم یهو این منظره ب چشم خیلی قشنگ اومد عکسشو گرفتم

آسمونو ببینین چقد قشنگ و دلنوازه...

بعد دوستم عکس منم گرف کنار این منظره اما خب

 

اگه گفتین دلیلش چی بوده  ک من ناپدید شدم ؟!!!!

-راستی از دیشب شروع کردم میرم باشگاه  :)) بعلههه اقای ایکس ورزشکار میشوددد

 

-مخابرات داره پیچیده میشه ......

امروز... احتمال و نویز...

 

از هفته بعد مینترما شروع میشن..

همه دارن  میخونن Reading a BookReading a Book

س شنبه

$
0
0

سلام بر همه خجالت

ی روز قشنگی که  رقم خورد...

راستش  یه استادی داریم ما که خیلی آدم تو پریه ..خیلی ازش خوشم میاد..از رفتاراش..از کاراش.. تا پارسال هم رئیس دانشکدمون بود..

خلاصه ایشون خیلی به نظم و انضباط پایبنده ..کلاس دقیقااا سر 8 شروع میشه

حالااااا یه قانونی هس که هر کس بعد 8 برسه ینی دیر کنه باید شیرینی بخره :)

خلاصصصه یکشنبه آخرش ما هم تورشدیم ..ینی 2 دقیقه دیر رسیدیم و گفتن که جلسه بعد بدون شیرینی نیا گریه

 

از آنجاایی که من نسکافه خور درجه یک خوابگاهم به ذهنم رسید ک نسکافه ببرم ب جا شیرینی خنده

آخه اول صبحی اصن شیرینی حال نمیده 

خلاصههههه از اونجایی که مواد اولیشو خودم داشتم امروز صب بردم دانشگا واز بوفه آبجوش گرفتم وبه همراه یه ویفر بردم ..

عاقا وارد کلاس که شدم اصن استاد ی لحظه همینطور مونده بودنیشخند

بعد خداااااااااااااااااااااایش برگشت گفت بعضی ها اصن جنتلمنن و رفتارشون خاصه 

عاقا مارو میگی اصن حاااال کردماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

آفرین دکتر از خود راضی خوشحالم ک منو شناختی عینک

(عاقا ببخشینا زیادی از خودم تعریف میکنم ..چون تو دنیای واقعی از خودم هیجا به هیچکی چیزی نمیگم..خیلی کم از خودم حرف میزنم..حالا که اینجا کسی نیس بذارین خودمونو خالی کنیمخجالتقهقهه)

خلاصهههه یک دقیقه ای از رفتار ما تعریف کرد و خیلی خوشش اومد..منو ببین که فک میکردم ایشون اصن برنمیداره نسکافه  قلب

 

دوست دارم دکتررررر

سر کلاس رفته بودم تو فکر و تو ذهنم وراجی میکردم برا خودم که خدارو صد هزار مرتبه شکر که من اینجا و بین این جمعم....

خو خدا هم میدونه که من شایسته بودن تو این جمع...بین این آدما نیستم..

میدونم که زیاد آدم خوبی نبودم..

اما نمیدونم که چرا! اما خدا... خواست...

 

- دیشب پسرعموم زنگ زد و گفت  ک مهمون داریم تو هم بیا خونمون گفتم نه مرسی من درسم زیاده گف نمیشه و حتمن بیا

8 شب از بی ارتی پیاده شدم  و زنگ زدم بهش کتابخونه بود ..اومد دنبالم و رفتیم چونه مهمونا هنوز نرسیده بودن دوباره رفتیم کتابخونه یول

یه فرهنگسرای بزرگی بود...کلی هم دختر پسر اوه ! رفتیم طبقه بالا 

پررررررررر بود عاقا چقد درس میخونددددنننننن   کپ کردم

فکر میکردم فقط ما درس میخونیممتفکر

این پسرعمو هم از اول امسال به جمع قضات پیوسته ینی استخدام دادگستری شده 

اونجا مشغول درس بود..

خیلی شخصیت این بشر برام جالبه... اخلاقش...رفتارش..

من عاشق اخلاق آدمامقلب واقعن...

+فقط موندم  این رفتاراش چرا اینطوریه ..چرا ذهنش درگیر حواشی نمیشه!

چرا خیلی من درگیر حواشی ممیشم...

البته ایشون 20 سالگی زن گرفته هااا والانم ی بچه داره...

اما درکل خیلی خوب خودشو کنترل میکنه ..ذهنشو...فکرشو...

همیشه اون رضایت از زندگیه رو تو درونش داره..

 

خانمش هم شب میگف که دفاعشو کرده با نمره بیسسسس اصن خوشمان آمد شددددییید

 

- پریشب بچه های اتاقو به یه بستنی مهمون کردم...ینی شیرینی یه اتفاقو دادم 

 

-امروز تو جلسه انجمن برق بودیم...

هفته بعد که تقریبا بانیش من بودم قراره بچه هارو ببریم نمایشگا بین المللی صنعت برق 

-راستی اینم یه عکس از پذیرایی امروز..

-

 

 

شبنوشت

$
0
0

+دیشب یکی از دوستای هم اتاقیم اومده بود اتاقمون یه شب موند و رفت

دانشجوی داروسازی سال چهار

اینقده از این حرف کشیدیماااا

افتاده بود بین شیش تا مهندس کل پزشکی رو برامون تجزیه وتحلیل کرد..

 

-از طرف انجمن علمی برقمون با دو تا از دوستام امروز به چند جایی باید میرفتیم...

مسیر :

 صدر..پارک وی.. ونک..از اونجادانشگا خواجه نصیر..سپس ولیعصر..تاا دانشگا امیر کبیر...بعدش راهی علاالدین شدیم دوستم میخاس iphone6  بخره..

دوباره  برگشت به امیر کبیر..

صحبت با انجمن برقش..

گذاشتن ی جلسه برا هفته بعد..

 

 

-دیدن استادی که  از دانشگا صنعتی اصفهان رسیده به دانشگا مونترال کانادا !

بدجوری رفتم تو فکر! 

خوشمان آمد از دانشکده مهندسی پزشکیش!

از عصری رفتم تو نخ این که ارشد برم تو این گرایش!

البته خیلی وقته تو فکرمه..اما نمیدونم...

نمیدونم....

نمیدونم.......

کاش یکی بود کمکم میکرد...ناراحت

 

دیشب که این دانشجوی داروسازیمون داشت از خودش و اطرافیانش ! و موقعیت ها ! ومحیطش   ! حرف میزد

ازآشناهاش..

ازموقعیت شغلی خونوادش..

از پولی که دستشه و خونوادش براش دادن که  یه ماهش اندازه خرجی 6 ماهه منه..

 

یه لحظه رفتم تو فکر...

چقدددددد من بی کسسسم...

.............................................

واقعا بغض گرفتتم..

 

اما آخر شبم که داشتم فکر میکردم یهوب خودم گفتم خیلی هم افتخاره برام..

همین که تنهایی به اینجا رسیدم و هیچکی کمکم نکرد..

همین که از بچگی رو پای خودم وایسادم..همین که همش تو سختی بودم..

 

منتهی بایست رو ی چیزایی خط کشید...

ی چیزایی که آقا زاده ها دارن وما نداریم...

پسره از 0 سالگی تا الانش کلی قربون صدقش رفتن و پر وبالشو گرفتن اومده دارو سازی یه شهر پرت میخونه حالا اومده  اینجا از پول تو بانکشو..خانومشو! مادرزن و پدرزنش که چ آدم کلفتی ان و چقدر آقا دکترمون پیش اونا ارزش داره و و و 

از خرج اتلیه (4تومن)تا تالار وطلا و از این مسخره بازیامون فت و گفت و گفت..

تاااازه متولد 73 هم بودن ایشون ! ینی ی سال از ما کوچیکتر

 

هه..جالبه...

زندگی مسخره اس..خیلی مسره اس..

باور کنین با شنیدن حرفای اون دیشب از ازدواج زده شدم!

 

 

 

 

 

-ارشدم حتما بایست تهران باشم...نمیتونم از اینجا دست بکشم..

حالا موندم چ  گرایشی...

 

 

تو حس عاشق شدنی..

حس رسیدن ب اوووج

مث رهایی از قفس..

یا ساحل امن ی موج

آرامش نگاه تو...

منو ب بند میکشه..

بذا دل تنهای من 

دوباره عاشقت بشه....

 

محمد علیزاده.....

شمبه..

$
0
0

کارام زیاد شدن..

دیشب فقط 4 ساعت خوابیدم....

خستم الان..فقط خستم..

ی چیزی ..من تمام ساعت های روزمو مینویسم ک چیکار کردم..

ب شما هم توصیه میکنم این کارو بکنین...خیلی خوبه..نمیشه گف برنامه ریزیه...اما خوبه..

مثل این  لینک  دانلود

 

- حالم بده..خستم.. نمیدونم چرا یهو حالم میگیره...از همه چی زده میشم

دلم گرفته...

دلم گرفته..

دلم گرفته

دلم گرفته ..

 

خدا اگه دنیات این بود... نخواستیم ... جان تو خستم....کاش یه جایی بود تو دنیا آدم میرف گم میشد!

بسه دیگه ... ما آدم خوبت نمیشم .. برو خوش باش با آدم خوبات...

 

کاش الان میتونستم ی سیگار بکشم

جرئت خریدن سیگار ندارم..دلم میخاد .................................................

 

حالم بهم میخوره از رویاهام..از ارزوهام..از خودم..

دیگه هیچی برام لذتی نداره..

 

- کاش میمردم..

 

2 بامداد نوشت

$
0
0

-معذرت بابت اینکه نمیتونم خوب باشم...نمیتونم غر نزنم!ناراحت

خدام از من دیگه خستس..ناراحت

 

میدونم خدا ازمن بدت میاد ..اما  من از بچگیم تا ب الان میخواستم آدم خوبه قصه باشم!.خودت ک میدونی ..میبینی..چقد خودمو ب این در واون در زدم..

نمیدوم..تو نمیخوای..نمیشه..نمی خوان! نمیتونم..نمیدونم چرا

 

ی کم من زیاده خواهم! پرتوقع ام..مغرورم..خودخواهم..کاش میشد اونیکه تو میخواستی میشدم!...

یه جاهایی هم خودت نخواستی خدا!! قبول داری؟ نخواستی که بشم..

اما دیگه هیچی نمیخوام ..

نه از دنیات...نه از مردمت.. نه سهمم از زندگی..

هر چه پیش آید خوش آید..خستم از الکی حسرت خوردن..

میخوام بکنم از همه چی..از آرزوهام ....دلخوشیام..رویاهام..

به درک یا میرسم یا نمیرسم..

-دیروز صبح هوای بارونی و ترافیک...

 

امشبم کلا بارون میبارید.. اگه صبح میانترم نداشتم میرفتم زیر بارون برا قدم زدن..

 

- یکشنبه تا ظهرکلاس بودم..با سرعت تماااااااااااااام خودمو رسوندم به همایش پایینی..

جالب بود...

جای همه خالی...

خیابون 16 آذر چقد قشنگه...

پر دانشکده...

ساعت 4 برگشتم..

 

بدون صبحونه...نهار..هیچی...ینی جنازمو رسوندم خوابگا

بخاطر عجله داشتن هم بین راه نتونستم چیزی بخورم..

 

-ی  آهنگ زیبا از...

به لبخند آیینه ای تشنه ام
به آغوش بی کینه ای تشنه ام
سلامی صمیمانه آیا کجاست؟
سر آغاز الفت خدایا کجاست؟
خدایا سرای محبت کجاست؟
من آواره ام . شهر الفت کجاست؟
کسانی که از عشق دم میزنند
چرا بین ما را به هم میزنند؟
کسانی که از عشق دم میزنند
چرا بین ما را به هم میزنند؟
خدایا نسیم نوازش کجاست؟
کویرم . سر آغاز بارش کجاست؟
بیا تا به لبخند عادت کنیم
به این راه ز پیوند عادت کنیم
کسانی که از عشق دم میزنند
چرا بین ما را به هم میزنند؟
بیا ساده مثل چکاوک شویم
بیا بازگردیم و کودک شویم
....

 

 

+  خدایا غلط کردم گریه 

 

+ممنون ب خاطر کامنت هاتون...

اینجا شده تنها جای مورد اعتماد من.. تنها جایی که میشه باهاش درد ودل کرد..

حرف زد..

البته تنهایی رو نباید به هر قیمتی فروخت! و با هر کسی تقسیم کرد!

اما..

Viewing all 157 articles
Browse latest View live